فراماسون ها در درجات بالا، مخفیانه "بعل" را تحت نامی مخفی و غیرعادی می پرستند


سری مقالات"شاه کلید انگلیسی" فقط در همین پست آپدیت و به روز میشود


همچنان که کارآگاهان و «جاسوسان دولت‌ها» در ازاي تحصيل اطلاعات پولي دريافت مي‌دارند، شما نيز براي اطلاع از مطالبي که ارزش دانستن دارد، بايد اجازه دهيد تا کارآگاهان و «جاسوسان علم» پولي دريافت دارند؛ کساني که زواياي طبيعت را کشف مي‌کنند، بيشتر مستحق اين‌گونه مبالغ هستند.1
سِرفرانسيس بيکن

سِرفرانسيس بيکن: صدراعظم جاسوسان علم
براي همه ما مهم است که بدانيم چگونه فيلسوفان ليبرال، جاسوس شدند يا چگونه «علوم انساني» و «فلسفه» به ابزاري براي «منطقي کردن سلطة سکولاريسم» تنزل يافت؟ وقتي از چنين مسأله بحث‌انگيزي سخن مي‌رود، بي‌درنگ نگاه ما به کارکرد لژهاي فراماسونري در پيدايش سه انقلاب انگلستان (1689- 1688)، آمريکا (1776) و فرانسه (1789) دوخته مي‌شود. چنين جست‌وجوي جذابي، البته همه فرضيات تاريخ تمدن غرب را به چالش مي‌کشد و در برابر عصر روشنگري اروپا علامت سوال‌هاي بزرگي مي‌گذارد؛ عصري که فلسفة سياسي انقلاب‌هاي آن در انجمن سلطنتي ترويج علوم طبيعي لندن و اصحاب دايره‌المعارف فرانسه ساخته و پرداخته شد. هر دو محفل از پيشاهنگان علم مدرن بودند، بزرگترين فلاسفة زمانه را گرد هم آوردند و البته هر دو را بايد «برادران ماسوني» يکديگر دانست2 که تنها يک «صدراعظم» بر قلمرو ذهني‌شان حکم مي‌راند: سِرفرانسيس بيکن.
بيکن، پدر علم مدرن و معرفت تجربي (پوزيتيويستي) که هم شاه انگلستان او را به مقام «صدرات عظمي» برگزيد و هم «صدراعظم فلاسفه» عصر رنسانس لقب گرفت، نخستين پايه‌گذار تئوري ماسوني علم و «جاسوسي آکادميک» است. نويسنده‌اي که همراه با کشيش‌هاي متعصب مسيحي عليه اسلام و قرآن شوريد،3 آن را افسانه‌هاي فاقد شعور خواند و «اسلام» را با «الحاد» برابر دانست،4 اما برخي پژوهشگران مسلمان با ستايش از او نوشتند «بيکن در صدد بازسازي معارف ديني و الهي بود!»5 سياستمداري ضدانقلاب که براي بقاي سلطنت خودکامة انگلستان به سرکوب وحشيانة آزاديخواهان پرداخت،6 اما سرلوحة روشنفکران آمريکايي و فرانسوي قرار گرفت؛7 کسي که خود را وارث مارتين لوتر مي‌پنداشت و فلسفه را از مذهب جدا ساخت، اما بيش از همه آن را با «سلطة سياسي اشراف» گره زد؛ فيلسوفي که هوادار حکومت مطلقة اليگارشي بود،8 اما به عنوان پدر معنوي دموکرات‌ها و عملگرايان ستايش شد. از جان لاک و رنه دکارت تا جان ديويي و آيزايا برلين را مديون او خوانده‌اند.9 در ايران، عبدالکريم سروش «فلسفه علم» را با تکيه بر رويکرد بيکن رواج داد و سيدمحمد خاتمي نيز او را راهنماي «انسان بالغ عصر جديد» معرفي کرد؛10 البته همان انساني که به قول ژان بودريار «محصول نبوغ شيطاني مدرنيته» است11 و خيال مي‌کند با حذف دين مي‌تواند هر بهشت مادي و آرمانشهر دلخواهي را روي زمين بسازد. سريال جنجالي لاست (Lost) را که سال 2004 از تلويزيون ABC آمريکا پخش شد و سراسر آميخته با انديشه‌هاي ماسوني و تمسخر اسلام است، نسخه تصويري آرمانشهر سِرفرانسيس بيکن در کتاب آتلانتيس نو مي‌دانند.12

شوالية همجنس‌بازان و سلطنت‌طلبان
بيکن روز 22 ژانويه 1561 در لندن به دنيا آمد، همان جايي که 3 قرن قبل‌تر شاهد شورش اشراف بود و از دل آن منشور كبير (ماگناكارتا) درآمد تا شاه، «حقوق اشراف‌زادگان» و «نظام سرمايه‌داري» را به رسميت بشناسد. اين شورش که به «انقلاب اشراف انگلستان» تعبير گشت، يگانه انقلابي است که «حقوق شهروندان» و «عدالت اجتماعي» در زمره مطالبات و شعارهاي آن نبود؛ در واقع بايد اولين کودتاي راست‌گرايانه در تاريخ انگلستان به شمار رود.13 از ديگر سو، لندن زادگاه تشکيلاتيِ فراماسونري هم هست، شهري که ماسون‌ها در آن با الهام از تعاليم فرقة رُز- صليبي ساختار سازماني خود را انسجام بخشيدند.14 اين فرقه به عنوان يکي از نخستين فِرق ماسوني، در اوايل قرن شانزدهم با مارتين لوتر (1546- 1483) در آلمان ظهور کرد و براي جدايي دين از سياست، برنامه «اصلاح ديني» و «پروتستانتيسم مسيحي» را پيش برد،15 اما در انگلستان قوام گرفت و از آنجا به کشورهاي ديگر گسترش يافت.
در اوج يکه‌تازي اشراف و روزهاي گسترش پنهاني فرقه ماسوني رُز- صليبي، بيکن ميان لُردهاي درباري زيست، در خانواده‌اي نجيب‌زاده و داراي پيوندهاي تنگاتنگ با خاندان سلطنتي. 16 پدرش، سِرنيکولا بيکن در 20 سال نخست حکومت ملکه اليزابت «مُهردار اعظم سلطنتي» بود و مادرش با «خزانه‌دار سلطنتي» نسبتي نزديک داشت. ملکه اغلب به شوخي، فرانسيس را «مُهردار» آينده خود مي‌خواند.17 خودش هم سياست را به فلسفه ترجيح مي‌داد. براي همين، در 15 سالگي تحصيل فلسفه را در ترينيتي کالج کمبريج ترک کرد و به رشته حقوق و قضاء رفت. سپس بخت خود را در انتخابات انگلستان آزمود و در 22 سالگي به نمايندگي مجلس از شهر تانتن رسيد. 3 دوره پياپي در پارلمان ماند و سال 1586 قاضي شد.18 هرچند خطيبي پرشور، حقوق‌داني مبرز و نويسنده‌اي توانا بود تا جايي که مقامش را هم‌پاي شکسپير پنداشته‌اند، ولي به سبب حمايت‌ چاپلوسانه‌اش از ملکه در مقابل نارضايتي‌هاي مردم، خيلي زود منفور شد. حتي در برابر رهبر آزاديخواهان انگلستان يعني لُرد اسکس، که باني ترقي سياسي‌اش بود، ناجوانمردانه ايستاد و لُرد را در محاکمه‌‌اي ناعادلانه به پاي چوبه دار کشيد. صدها جلد کتاب عليه بيکن به سبب نقش ويرانگرش در سرکوب آزاديخواهان نوشتند.19 پاداش سرکوبگري‌هاي خود را از ملکه با دريافت فرمان عضويت در ديوان عالي قضايي گرفت و يک‌بار هم به خاطر قصيده‌اي که در ستايش اليزابت سرود، ملکه مزرعه‌اي گران‌قيمت را به او بخشيد.20
از نگاه ويل دورانت، همين سرسپردگي بيکن به سلطنت راه را براي جاه‌طلبي‌هاي سيري‌ناپذير او گشود.21 تابع اخلاق نبود. فلسفه‌ اخلاقش هم بيشتر طعم ماکياوليسم مي‌داد تا مسيحيت22 و خودش را بسيار مديون ماکياولي مي‌دانست.23 سال 1595 به عنوان مشاورت ملکه اليزابت دست يافت. دوره حضور بيکن در دربار، مقارن با رونق بازرگاني و رشد اقتصادي انگلستان بود، با اين حال تنها طبقه سرمايه‌داران از فوايد آن بهره‌مند مي‌شدند و هر روز اختلاف طبقاتي و هرزگي اشراف درباري بيشتر به چشم مي‌آمد.24 در ميان نارضايتي‌هاي عمومي، سال 1603 جيمز اول، ملکه را از تخت سلطنت به زير کشيد و خود پادشاه انگلستان شد. با اين حال اتفاقي عجيب افتاد. سِرفرانسيس بيکن، اين مدافع سرسخت ملکه، نه تنها در دربار ماند، بلکه قدرتش مدام افزايش يافت. مورخان يکي از دلايل چنين اتفاق نادري را در مناسبات کثيف درون دستگاه سلطنتي جست‌وجو کرده‌اند. هرچند جان اوبري، بيوگرافي‌نويس مشهور انگليسي، فرانسيس بيکن را يک «بچه‌باز» مي‌داند،25 اما دانشنامه ويکي‌پديا روايت‌هاي مستندي درباره رابطه جنسي او با شاه انگلستان و همجنس‌بازي‌ آنها را منتشر کرده است.26 حتي نويسندة کتاب حوادث مهم تاريخ انگليس (چاپ 1884) علي‌رغم ستايش از بيکن، نمي‌تواند همراهي او را با فساد فزآيندة دربار جيمز اول ناديده بگيرد:
در زير نفوذ مردان سوگليِ شاه‏، ميخوارگي و ارتشاء و همه گونه مفاسد در دربار جيمز به سيره عادي بدل شد. حتي «سِرفرانسيس بيکن» به‏ رغم علم خود، راه اين گونه کردارها را در ميان اطرافيانش گشود.... حتي سوگلي‌ها يکديگر را با نام‏هاي صميمانه صدا مي‌زدند. نام باکينگهام «استيني» [آهو کوچولو] بود و نام وليعهد «چارلز کوچولو». به پادشاه نيز «بابا و رفيق عزيز» مي‌گفتند.27
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه کليد انگليسي» که در آينده نزديک (خرداد 1392) منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .

نویسنده: پیام فضلی نژاد
صفحه مطالب مرتبط: شاه کلید انگلیسی
گردآوری: هکران قلب ها ومغزها